بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
کمیسیون مشورتی دیپلماسی عمومی آمریکا [1] ( U.S. Advisory Commission on Public Diplomacy) گروهی است که در سال 1948 تأسیس و شامل اعضای هر دو حزب جمهوریخواه و دمکراتهای آمریکا بوده و اعضای آن توسط رئیسجمهور آمریکا تعیین میشوند. این کمیسیون فعالیتهای دولت آمریکا را که با هدف رساندن، آگهی دادن و تأثیرگذاری بر جوامع خارجی است را ارزیابی میکند. این گروه مشورتی برنامههای رئیسجمهور، وزیر امور خارجه و اعضای کنگره را تنظیم کرده و به آنها مشورتهایی را ارائه میکند تا وظایف دیپلماسی عمومی که به وزارت امور خارجه، شورای مدیران رسانه و دیگر سازمانهای دولتی واگذارشده اجرا شود. طبق مقررات، هفت عضو این کمیسیون توسط رئیس جمهور و توصیه و موافقت سنا تعیین میشوند. این اعضا از کسانی انتخاب میشوند که متخصص بوده و 3 سال در این گروه فعالیت خواهند کرد و امکان انتصاب مجدد آنها نیز وجود دارد.
این کمیسون برای ترویج زبان انگلیسی در جهان در سال 2015 بودجه 24 میلیون دلاری اختصاص داده است. این در حالی است که بودجه اختصاص یافته برای سرویس فارسی صدای آمریکا [2] حدود 20 میلیون دلار است. این بودجه 24 میلیون دلاری صرف آموزش مهارتهای زبان انگلیسی در 80 کشور جهان میشود. جامعه هدف این بودجه دانش آموزان 13 تا 20 ساله مناطق محروم جهان است. این آموزش در کلاسهای فشردهای طی تابستان و یا بعد از اتمام کلاسهای روزانه این دانش آموزان صورت میگیرد. این برنامه در ابتدا در سال 2004 میلادی و در کشور مراکش اجراشده است.
ابزارهای انتقال فرهنگ
زبان بخشی از فرهنگ است و فرهنگ بخشی از زبان است؛ زبان تجلیگاه فرهنگ است و بهوسیله آن میتوان ارزشها و مسائل فرهنگی را منتقل کرد؛ بنابراین انتقال زبان از کشوری به کشور دیگر، بهمثابه "انتقال فرهنگ" به آن کشور است؛ لذا میتوان گفت علت مخالفت کشورهای غربی را با ترویج زبانهای دیگر در کشورهایشان همین موضوع است. امروزه شیوههای نظامی، اقتصادی و سیاسی به اندازه شیوههای فرهنگی کارآیی ندارند؛ زیرا شیوههای فرهنگی قادرند در صورت موفقیت، از روشی بسیار زیرکانه راه سلطه سیاسی و اقتصادی و در صورت ضرورت، حتی سلطه نظامی را هموار سازند. نو استعمارگران فرهنگی امروز، به سبب پیشرفت در تکنولوژی مدرن و عقب نگه داشتن اقتصاد سایر ملل بخصوص کشورهای درحالتوسعه، از طریق مبادله نابرابر و ترویج فرهنگهای غلط و شیوههای زندگی مصرف گرایانه از طرق مختلف، به جای حملهبر جان و خاک آنان حمله خود را بر فرهنگ آنان متمرکز نمودهاند؛ زیرا معتقدند برای تسلط بر هر ملتی در درجه نخست باید فرهنگها و ارزشهای آنان را از بین برد.
متکلمین غیر بومی زبان انگلیسی دو سوم کل متکلمین آن را تشکیل می دهند. لذا بسیاری از پژوهشگران معتقدند که زبان انگلیسی به گروه خاصی تعلق ندارد و یک زبان بینالمللی است. اگر زبان انگلیسی را یک زبان بینالمللی بدانیم طبعاً انتظار داریم که مطالب و مواد آموزشی آن هم گویای این ویژگی بینالمللی باشد؛ اما نتایج پژوهشها بیانگر این مطلب است که عملاً هیچ همگرایی فرهنگی با یادگیری زبان انگلیسی رخ نمیدهد. درواقع این فرآیند جریانی یکطرفه برای تسلط فرهنگ آنگلو آمریکن است که باعث تضعیف ارزشهای فرهنگی در سراسر دنیا شده است و بسیاری را دچار بحران هویت کرده است.[3] جالب اینجاست که تولید و توزیع کتب آموزشی زبان انگلیسی هم در انحصار کشورهای غربی است. نقش کتاب و مواد آموزشی در تعلیم یک زبان خارجی بسیار پر اهمیت است. چون این گونه کتب علاوه بر یاددادن یکزبان دیگر، مجموعهای از عقاید و افکار، ارزشها و دیدگاههای آن زبان را نیز منتقل میکنند...
استعمار نوین از طریق آموزش زبان انگلیسی
کتابی [4] در سال 2008 منتشر شده است که نویسندگان کتاب در پژوهشی، شیوه نوین استعمار [5] را به وسیله آموزش زبان بررسی میکنند. در بخشی از کتاب آمده است:
"اگرچه آموزش زبان باعث توسعه ارتباطات فرهنگی و اجتماعی میان جوامع مختلف میشود، اما میتواند به عنوان وسیلهای در جهت بسترسازی برای نفوذ افکار و اندیشههای غربی بر کشورهای مسلمانی همچون ایران محسوب شود. دُوَل غربی با استفاده از آموزش زبان انگلیسی تلاش میکنند تا هنجارهای فرهنگ خود را به کشورهای دیگر صادر کرده و با تضعیف ارزشها و موازین ملی و دینی آنها این کشورها را هرچه بیشتر ازنظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به خود وابسته کنند و درواقع تحت سلطه خود درآورند."
یکی از خصلتهای اولیه و غیرقابل کتمان نظام لیبرالیسم غرب، ماهیت منفعت طلبانه و سودجویانه آن است. این نظام به ظاهر برای خردهفرهنگ ها ارزش و احترام قائل میشود اما درعینحال با هدف گذاری ترویج سبک زندگی غربی، در درازمدت و بهمرورزمان آن خرده فرهنگها را منسوخ نموده و فرهنگ و زبان مدنظر خویش را شایع میسازند. با مروری بر روند تاریخی تحمیل زبانهای بیگانه از جنوب قاره آمریکا گرفته تا شبهقاره هند و شمال آفریقا، با نام استعمارگران کهنهکاری مانند پرتغال؛ فرانسه؛ اسپانیا؛ هلند و بریتانیا مواجه میشویم که سعی ویژهای در القای فرهنگ و زبان خویش بر مستعمرین شان داشتند. طی سده اخیر و با توجه به توفیقات جبهه متفقین به سرکردگی روباه پیر و شیطان بزرگ در دو جنگ اول و دوم جهانی، زبان فاتحان این جنگ ها که همان زبان انگلیسی بود، با سرعت سرسام آوری در کشورهای مختلف فراگیر شد. اگر چه ممکن است زبان انگلیسی در دوران استعماری گذشته به صورت ابزار سلطه برای به اصطلاح متمدن کردن جوامع و تسلط بر افکار و سبک زندگی آنان به کاررفته باشد، ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که در حال حاضر سیاست های پیشین استعماری از بین رفته باشد و هدف کنونی دولتهای غربی هنوز هم سلطه نباشد. بسیاری از اندیشمندان حیطه آموزش زبان نیز معتقدند که اکنون که تسخیر مرزهای جغرافیایی بنا به دلایل گوناگون امکان پذیر نیست، استعمار نو با مطرح کردن مباحثی چون زبان واحد و فرهنگ واحد به دنبال تسخیر فرهنگها، از بین بردن زبانهای محلی و خلق هویت جدید برای کشورهای دیگر- خصوصاً کشورهای رو به توسعه- است.
www.englishfirst.com
سایت "انگلیش فرست" [6] در سال 2012 تحقیقی در مورد تسلط مردم مناطق مختلف جهان به زبان انگلیسی انجام داده است که در منطقه غرب آسیا ایران در رتبه نخست قرار دارد. در این گزارش آمده است که 53 درصد مردم ایران با سطوح مختلفی از دانش زبانی میتوانند ارتباط برقرار کنند؛ در همین حال این رقم در ترکیه ۵۱، در قطر ۴۸ و در سوریه ۴۷ درصد است.
کشورهای غربی سال هاست که با روش های استعمار نو (neocolonialism) در صدد نفوذ به کشورهای دیگر هستند
تجربیات کشورهای جهان در مورد آموزش زبان انگلیسی
تحلیل تجربیات دیگر کشورها و سوابق این امر گویای آن است که هرگز آموزش زبان بدون بررسی نبوده و با نظرات موافق و مخالف و هرکدام با دلایل و توجیهات منطقی و فراوانی مواجه بودهاند. آموزش زبان بیگانه یا یادگیری آن هدفمند و متناسب با آرمانهای ملی هر کشور طراحی و اجرا میشود. در ژاپن، آموزش انگلیسی ابزاری کارآمد برای ایجاد ارتباط بین فرهنگی و روابط بینالمللی تلقی نمیشود؛ بلکه به مثابه نماینده نظامی مدون از ویژگیهای زبانی فرد آمریکایی یا بریتانیایی آرمانی، تدریس میگردد. در چین و کره نیز، ظاهراً نقشهای ارتباطی و یا فرهنگی انگلیسی موردتوجه نیست، بلکه تنها به تدریس مشخصههای دستوری آن بسنده میشود. نخبگان فرهیخته نقاط دیگر آسیا و همچنین مناطقی در آفریقا و آمریکای لاتین نیز چون بر این باورند که برنامههای آموزش انگلیسی به طور اخص و نوگرایی به طور اعم، به لحاظ فرهنگی با نیازهای کشور آنها منطبق نیست و هویت ملی آنها را تهدید میکند. کتاب های درسی آموزش زبان انگلیسی بهعنوان زبان خارجی در کشورهای کویت با تأکید بر موقعیت کویت تهیه میشود.
آموزش زبان انگلیسی در چین
در کشور چین نیز مطالب آموزشی با اقتباس از کتابهای درسی دهه 1960 بریتانیا تهیه میشود، البته با این تفاوت که محتوای فرهنگی آنها را با هدف تقویت معیارها و ارزشهای این کشور، کاملاً تغییر میدهند. کارشناسان آموزشوپرورش در مراکش بر تفکیک زبان انگلیسی از فرهنگ کشورهای انگلیسیزبان اصرار دارند و معتقدند: این زبان باید صرفاً بهصورت ابزار، آنهم در حد وسیله زبانی برای رسیدن به اهداف خاص تدریس شود. این کار به این دلیل است که در مراکش، زبان انگلیسی را ابزار نفوذ امپریالیسم میدانند. چنین دریافتی، حاصل تجربه دوران طولانی حکومتهای استعمارگر فرانسه و اسپانیا بر این کشور بوده است. در پژوهشی که در سال 2001 صورت گرفته است، از 424 معلم زبان خارجی در هفتکشور (بلژیک، بلغارستان، لهستان، مکزیک، یونان، اسپانیا و سوئد) تحقیق صورت گرفت. نتایج این تحقیق و پژوهش نشان داد که هدف معلمان زبان خارجی توانا ساختن دانش آموزان برای استفاده از زبان خارجی است. به همین دلیل تأکید آنها بیشتر بر تدریس زبان خارجی است و نه فرهنگ.
آموزش زبان انگلیسی به دانش آموزان چینی در سال 1885
روشهای تدریس زبان انگلیسی
کتابی [7] در سال 2003 منتشر شد که نویسنده [8] کتاب به بررسی روشهای تدریس آموزش زبان انگلیسی در کشورهای مختلف جهان، بهخصوص کشورهای تازه استقلالیافته از استعمار، میپردازد. در بخشی از کتاب آمده است:
"امروزه آموزش زبان با استفاده از روشهای تدریس، نظریهها و مواد آموزشی مختلف صورت میگیرد. تعدادی از زبان شناسان و نظریهپردازان آموزش زبان اعتقاددارند که صدور این نظریهها و روشها بهصورت یک مسیر یکطرفه از جانب کشورهای غربی به سمت کشورهای در حال توسعه در جریان است؛ زیرا آنان صاحبان زبان انگلیسی هستند و میدانند که چگونه باید این زبان را باید تدریس کرد. این روند صدور نظریهها و روشهای تدریس زبان انگلیسی نوعی پسا استعمار است که طی یک فرآیند کاملاً علمی، باعث برتری استعمارگران میگردد. زبانشناسان و استادان زبان باید به جای پیدا کردن روشهای جدید آموزش زبان به دنبال جایگزینی برای روشهای آموزش زبان باشند. زیرا این ایدههای وارداتی بدون در نظر گرفتن نیازهای کشورهای مختلف نقش یک نسخه برای تمامی بیماران را بازی کرده و به جای حل مسائل برنامههای آموزش زبان بر مشکلات آن میافزایند."
پرواضح است که در طی فرآیند یادگیری زبان خارجی، نه تنها مجموعهای از عناصر ارتباطی از زبان جدید به زبان آموزان منتقل میشود بلکه روح و فضای فرهنگی و روانشناختی آن فرهنگ نیز به آنان سرایت میکند.در مقالهای [9] که بررسی آموزش زبان انگلیسی میپردازد راهکاری برای مقابله با ترویج فرهنگی غربی در کنار آموزش زبان مطرح میشود:
"آنچه عملاً درروند آموزش زبان انگلیسی مشاهده میشود این است که آموزش ارزشها و باورهای فرهنگی غرب در رأس همه مطالب قرار میگیرد. متأسفانه بیتوجهی به این مسائل باعث میشود که در آموزش زبان انتقال یکطرفه و معرفی مبادی غیرضروری فرهنگی اعمال گردد و این موضوع خود در درازمدت به بیگانگی فرهنگی و غربزدگی کمک مینماید. در باب راهحل این مسئله بیان میشود که بایستی کتب آموزش زبان، موردبحث و بررسی عمیق قرار گیرد و ظاهر و باطن متون مورداستفاده کاویده شود و پسازآنکه بایدها و نبایدها و نیازها از هر حیث مشخص شد، تهیه و تنظیم متون بر اساس آنها صورت پذیرد."
بودجه 24 میلیون دلاری آمریکا برای ترویج زبان انگلیسی تنها قسمتی از بودجه میلیاردی آمریکا برای تغییر سبک زندگی و فرهنگ کشورهای دیگر است. این بودجه در ظاهر برای ترویج زبان انگلیسی اختصاص داده است اما درواقع برای انتقال فرهنگ غربی اختصاص داده است.