مرحوم سید محمدباقر سیستانی میگوید: تصمیم گرفتم به گونهای خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسم، چهل هفته در مسجد محلهمان مراسم زیارت عاشورا رفتم، تا آقا را زیارت کنم. یکی از جمعهها احساس کردم حال خوشی دارم، بعد از زیارت عاشورا از مسجد بیرون آمدم، بوی خوشی از خانه نزدیک مسجد حس کردم و نوری از آن بیرون آمد. مردم در حال عبور بودند ولی نگاه نمیکردند، این نور مرا به خودش جلب کرد. جلوتر رفتم، دیدم در باز است، پیش خود گفتم: اجازه دارم وارد شوم؟
وقتی وارد شدم دیدم جنازهای روی زمین است روی آن هم پارچهای کشیدهاند! آقایی نورانی کنار این بدن نشسته بود، هنگامي که وارد شدم اشک میريختم سلام کردم...
فرمود: «چرا اينگونه به دنبال من میگردی و اين رنجها را متحمّل میشوی؟!
مثل اين باشيد (و اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بيايم!» بعد فرمودند: «اين بانويی است که در دوره کشف حجاب (در زمان رضا خان پهلوي) هفت سال از خانه بيرون نيامد تا (مجبور نشود حجابش را کنار بگذارد) و چشم نامحرم به او نيفتد.»
محمدرضا باقي، عنايت امام مهدي(عج) به علما و طلاب،ص ۳۶۷