(چاپ)

کد خبر :  37300  
تاریخ انتشار خبر : ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ خبرها و نظرها
روایت دردناک و بسیار قابل‌تامل "مرحوم مسعود دیانی" از «تجارت سرطان» مسعود دیانی

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين

 

 

 

 

 

کاربر عزیز، از شما تقاضا داریم استفاده از این متن (مطالعه، ارسال و ...) را با تلاوت یک صلوات، (هدیه به ساحت قدسی مادر گرامی حضرت صاحب الامر (روحی فداه) و به نیت تعجیل در فرج ایشان) همراه کنید. خدایتان جزای خیر دهاد.

 

 

 

 

 

روایت دردناک و بسیار قابل‌تامل "مرحوم مسعود دیانی" از «تجارت سرطان» مسعود دیانی

 

 

 

 

 

 

دین‌پژوه، شاعر و از فرهیختگان جامعه علمی کشور پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری ناشی از سرطان به دیار باقی شتافت. متنی که در ادامه می‌خوانید آخرین دست‌نوشته او درباره بیماری خود و روایت تلخی از عمل‌های جراحی پردرد و رنجی است که به او به نام درمان تحمیل شد و مرحوم دیانی نام "تجارت سرطان" را برای آن انتخاب کرده است:

 

 

 

 

"عمل جراحی سخت و سنگین بود. نزدیک به ١٠ ساعت وقت برده بود.! حدس نمی‌زدیم از عمل اول سخت‌تر باشد که بود. در جراحی اول معده و طحال و نیمی از کبد و پاره‌ای ازمری و غدد فوق کلیوی را برداشته بودند. در جراحی دوم دیافراگم و روده و بخش دیگری از مری را.

 

 

 

این بار مجبور شده بودند تیغ‌ها راتا پشت قلب ببرند و این یعنی احتمال مرگ مضاعف. میانه‌ جراحی باز از فاطمه رضایت گرفته بودند که خطر مرگ را با تصمیم جدید بپذیرد. امضا کرده بود و می‌شد حدس زد مادرم، برادرم، فاطمه و دوستانم چه رنج و زجر وحشتناکی از سر گذرانده بودند. تا من نیمه‌شب از اتاق عمل بیرون بیایم.

 

 

 

با لوله‌ای در روده که قرار بود از یکی دو هفته‌ی بعد دهان جدیدم شود.‌ برای خوردن غذاها و داروهایی که فقط می‌توانستند مایع باشند و با سرنگ به روده تزریق شوند. مابقی درد وحشتناک بود، اضمحلال تن بود. و سکوت. حالا دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت.

 

 

 

 

این آخرین عمل جراحی ممکن روی بدن یک انسان بود و ما به نقطه‌ صفر که نه، به ماقبل صفر برگشته بودیم. هنوز لکه‌هایی از توده‌های سرطانی در کبد مشاهده می‌شدند و باید می‌سوختند. احتمالا آن هم بی‌حاصل. حالا اما می‌توانستیم پرسشی که چند ماه پیش اجازه نیافت با آرامش و به دور از هیجان جواب بگیرد را دوباره مطرح کنیم.

 

 

 

 

هرچند پاسخ این بارمان مشخص بود. دیگر نه تن به عمل می‌دادیم، نه با شیمی‌درمانی به تماشای خاکستری خود می‌نشستیم. اما هشت ماه پیش چه؟! هنوز هم حق جانب پزشک اول نبود که سایه‌ سنگین مرگ را در این بیماری می‌دید و ما را به انتخاب روش تسکینی به جای روش تهاجمی دعوت می‌کرد؟

 

 

 

 

حالا بعد از تحمل انبوه درد و زخم و ویرانی عمل و شیمی‌درمانی، بعد از صرف چندصد میلیون تومان هزینه، بعد از زمین‌گیر شدن و خانه‌نشین شدن و فلج شدن در امور روزمره، بعد از اینکه آیه و ارغوان ماه‌ها پدرشان را جز افتاده‌ای بی‌جان و ملول بر تخت ندیدند باید به افتخار امید و مقاومت و توکل کف می‌زدیم؟

 

 

 

 

وقتی پژوهش‌های علمی نشان می‌دادند که عمل جراحی در سرطان پیشرفته و متاستاز داده بی‌فایده است، از در بیرونش کنی از پنجره برمی‌گردد. عدد بقا زیر یکسال است، آن‌هم به عذاب. اجازه نداشتیم جور دیگری تصمیم بگیریم که متهم به ترس از شیمی‌درمانی و زهرناکی‌اش نشویم؟ انگ بی‌مسئولیتی نخوریم؟ ضد علم و خرافاتی به حساب نیاییم؟ و داغ ننگ بی‌ایمانی روی پیشانی‌مان ننشیند؟

 

 

 

 

به‌گمانم "تجارت درمان سرطان" در روزگار ما خوب خودش را به مفاهیم دینی و روانشناسی و ارزش‌های اخلاقی چسبانده بود! می‌مکید و قهرمان می‌ساخت؛ ساکت و ویران و مظلوم، همین ....