(چاپ)

کد خبر :  33798  
تاریخ انتشار خبر : ۲۲ مهر ۱۳۹۸ یادداشت ها
داستان برگ ترب!!

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم 

و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين  و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين 

 

 

 

داستان برگ ترب!!

 

 

 

دوستی داستانی که برایش در سفر اربعین پیش آمده می فرمود :

اربعین در مسیر کربلا ٬ موکبها و افرادی را می بینیم که برای خدمت به زائرین از هم سبقت میگیرند و هر آنچه در توانشان است در کف اخلاص میگذارند و به مهمان تقدیم میکنند ٬ از کباب گرفته تا غذاهای فست فودی ، خرما ٬ آش ٬ قهوه ٬ چای و ...


در میان راه پیرزن عربی را دیدم که در کنار جاده در یک گوشه خاکی و زیر آفتاب برگ تُرب را بساط کرده تا زائرین را مهمان کند !

 

آری برگ تُرب .

چون چشمم به آن پیرزن افتاد پای ارادت ما سست شد و کنارش زانو بر زمین خورد .
 

 

سبحان الله 


ظاهر ا او هیچ جز همین برگهای ترب نداشت و همانی را که داشت آورده تا خرج ارادتش به زائرین حسین علیه السلام کند .

 

چند برگ ترب را گرفتم و روی دیدگانم گذاشتم یکی را همانجا خوردم و دو برگ را با خود نگه داشتم .

 

گریه میکرد . طوری حرف میزد گویا نمیخواهد تمام آنچه برایش پیش آمده را بگوید .

 

بعد گفت دو برگ را با خود به ایران آوردم و به دو بیمار لاعلاج دادم و به برکت خلوص آن خانوم و توجه صاحب نیت هر دو شفا یافتند!


 

این داستان درسی بزرگ برای من بود و دهانم را بست ... باخودم گفتم ای خدا. برگ تّرب !!!



کونُو لنا زینا