(چاپ)

کد خبر :  33808  
تاریخ انتشار خبر : ۲۶ مهر ۱۳۹۸ خبرها و نظرها
عزادار واقعی امام حسین علیه السلام چه ویژگی دارد؟!

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم 

و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين  و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين 

 

 

 

 

عزادار واقعی امام حسین علیه السلام چه ویژگی دارد؟!

 

 

 

 

"پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من چند ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم مفهوم شعری که بر پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟

 

روزی در سن حدود بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله بنام حسین که فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست
 

 

وقتی آرام شد راز گریستن خودش را تعريف كرد :
 

 

در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه ی زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشان بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند، از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار کنم ناگهان پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنّایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد 

 

من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدام بدهی؟ کدام بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم!

 

بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان هم خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.
 

 

گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته، آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.


وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت ، وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :

 
آن روز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی امام حسین است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
 

 

تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم!
 

 

وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزای حسین بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و هنگامي که برای عاشورا سفره نذری می انداخته دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده است.